خسته از باران تمنا...

ساخت وبلاگ
سلاااااام همدم ... حالت چطوره؟الان داری با من سن 24 سالگی حرف میزنی خیلییییییی سن عجیبی شد برام .... همیشه جور دیگه ای تصورش میکردم ... فکر میکردم ی دختر موفقم که تویه ی کلینیک روانشناسی کار میکنم ... عااااامممم لاغرم (که هستم ) .... و البته ی مادرم ... خب اینم هستم ولی خب شغلم و هدفم نهههه کاملا پوچ و بی هدف ... فکر میکردم زندگی خیلیییییییی عاشقانه و آرومی رو سپری میکنم که اصلاااااااااا چنین چیزی اتفاق نیوفتاد خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:12

سلام همدم ...باید بگم سال نو مبارک .... خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 11 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 23:18

سلام همدم ...

این روزا نیستم چون خیلی گرفتارم شب ها با کلی خستگی میام پای گوشی که خوابم می‌بره ...

میام به زودی با کلی حرف ...

حال این روزا ؟

خوبه.... خوب و عادی میگذره

خسته از باران تمنا......
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 12:57

سلام همدم ...این روزا خوبه ... خوب که میگم یعنی همه چی آرومه ... نه دعوایی نه درگیری ... نه محبتی نه اتفاقی هیچ همه چی معمولیه ...امروز توی ذهنم کلی حرف داشتم بزنم ... کلی بغض کردم گریه کردم بعد گفتم کاش لااقل مثلا ی نفر بود میشستم براش میگفتم و اونم میفهمید و درد و دل میکردیم باهم ...یکی که هم جنس خودم باشه بفهمه چی میخوام بگم ...خیلی خیلی دلم گرفته....من هرچی تلاش میکنم برای این خونه زندگی دانیال اصلا نمی‌فهمه نمی‌بینه انگار ... امروز داشتم فکر میکردم شده تاحالا دانیال بیاد کنارم بعد من ته دلم بگذره بگم کاش می‌رفت یه بهانه تراشی کنم مثلا بره ؟دیدم نه هیییییچوقت نشده ... ولی بارها شده من دیدم دانیال تنهاست گفتم بذار برم پیشش بهانه گرفته که من برم فلان کار و کنم یا حالا که ریحانه هست میگه برو پیشش بخواب ... خب خوااااابه دیگه برم پیشش چ کنم ؟چقدر دوست داشتن تو رفتار آدمها مشخصه همدم ...بیخیال ولی من اینجا مینویسم اینقدرررررر مینویسم تا مطمئن بشم ی روزی تحقق پیدا می‌کنه ی روزی میرسه که بالاخره یکی منو از تمام وجودش بغل کنه ، من تو بغلش آروم بشم .... میرسه به روزی که منم حسرت زندگی کردن به دلم نمونده باشه .... میرسه ........ خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 21 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 ساعت: 4:17

سلام همدم عزیزم خوبی ؟اینجا اوضاع خوبه ... با دانیال رفتیم مشهد ... باورت میشه ؟خیلی خوش گذشت ... تو اوج این بیکاری و بی پولی مثل معجزه قسمتمون شد ... معیشتی دانیال و اون ماه خیلی دیر ریختن یک تومان بود اضافه موند برای این ماه خود هتل و غذا هم حوزه پول داده بوده ما خیلی جزیی ی پولی دادیم ... پول قطار هم بابای دانیال داد ..... خیلیییی سفر خوبی بود خیلی به این مشهد احتیاج داشتم ... واقعا انگار دلم میخواست ی بغل سیر از حرم امام رضا بگیرم ...خلاصه خوش گذشت دیگه ...الان می‌پرسی چرا دوباره اومدم اینجا اگه حالم خوبه ....؟ هیچی ... دلم میخواست بیام اینجا از دوست داشتن حرف بزنم ... از دوست داشته شدن ... از این حس و حال و هوایی که تو قلب آدم هایی که دوست داشته شدن میگذره بدونم ...یه گروه داریم مامانهای باردار که باهم ورزش میکردیم و الان هنوزم باهمیم ... امروز داشتن میگفتن خیلی کم شده محبت هاشون ، رابطه هاشون و احساساتشون سرد شده و .......ازشون پرسیدم از کی اینجور شدین گفتن بعد بچه .... خب تا حدی طبیعیه می‌دونم دیگه ولی ته دلم ی صدای پوز خند اومد که خاک تو سرت تو از اول همینجور بودی خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 13:45

دلم یه آغوش پر از محبت واقعی میخواد که تا بغلم می‌کنه تموم دوست داشتنش و با ذره ذره وجودم احساس کنم ... فرقی هم نداره بابام باشه ، مامانم باشه ، دانیال باشه ، خواهرم باشه دوستم باشه ....

البته هیچکدوم اینهایی که گفتم تاحالا تو بغلشون چنین چیزی و حس نکردم

خسته از باران تمنا......
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 13:45

سلام همدم ...من خوبم ... با گریه خوبم ... با بغض خوبم ... یعنی همیشه همین بوده دیگه مگه نه ؟دانیال چند روزه باهام حرف نمیزنه ... ساکته ... تو خودشه ... محل نمی‌ذاره ازش هم پرسیدم گفت وایی چیه چیزیم نیست میخوایی دوباره دعوامون بشه ؟تو دلم گفتم نه ... نه بخاطر اینکه دوستش دارم وایی ناراحت میشم ها نههههه ... بخاطر اینکه دوباره نمی‌خوام اون غرور مزخرفی که هیچی ازش نمونده همون هیچی نموندنه ازش برام تکرار بشه ...!حالم عجیب بده ... همدم من واقعا دلم یه بغل واقعی میخواد ... بغل های مامانم بغل های بابام بغل های دانیال هیچکدوم واقعی نیستن ... یکی که اینقدرررررر واقعی باشه من بتونم هرچییییی دلم میخواد گریه کنم و اون بغل آرومم کنه مثلا بعدش که از بغلش اومدم بیرون در حالیکه دارم دماغم و میکشم بالا ته ته ذهنم بگذره اخیش بازم آروم شدم یکم ... با اینکه هیچی خل نشده ولی بگم آروم شدم ....حالا که کسی نمی‌بینه منو خودم که خودم و میبینم ... لباس زرشکی پوشیدم با یه وست مشکی روش ی شال زرشکی ... لاک زرشکی ... آرایش شب خوشگل ... همه اینها رو کردم رفتم تو دستشویی جلوی آینه به خودم گفتم بیست پنج سالت داره میشه و همینه ... توی این بست پنج سال هیچ‌کس دوستت نداشته ... هیچوقت آرامش نداشتی همیشه هم تنها بودی. ... بعد خندیدم زدم زیر گریه خودمو بغل کردم بلند بلند به خودم گفتم فاطمههههه مهربوووون بهت افتخار میکنممممم از اینکه اینقدر قوی ازت ممنونم ... فاطمههههه مهرررربون خیلییییییی دوستت دارم که توی این حال زار و داغون بازم ریحانه رو دوست داری براش مادری می‌کنی حواست هست سر بچه خالی نکنی ... بلند بلند گریه کردم و شونه هام و نوازش کردم و گفتم تو خیلییییییی دختر قوی هستی ... من مطمئنم روزی که تو از ته دل هم بخند خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 13:45

همدممممم بیااااااا ی چیز جدید بهت بگممممممامشب بهم گفت تموم زندگیت و توی نابلدی ریدی توش ... حتی نتونستی هییییییچوقت ی نفر و تو این دنیا عااااااشق خودت کنی .... بعددددددددد گفت حتی راه اینکه منو از خودت هم متنفر کنی هم بلد نیستی .... امروز سه بار رفتم از خونه بیرون با بچه ی ساله تو این سرما هیچ جایی و ندارم برم ... باید طلاق بگیرم نه پول دارم نه کار دارم نه کسی که بچمو نگهداره ... و من هیچ کاری از دستم برنمیاد ... یعنی همدم مثلا دستش هم که میگیرم یهو خودش و جمع می‌کنه اینقدر انزجارش زیاده عاااااااگه ریحانه نبود امشب یا خودکشی کرده بودم یا کلا فرار میکردم خودمو گم و گور میکردم حالا که نه راه پس دارم نه راه پیش ...گفتم اگه نبود ... الانم میتونم برم ... نمیتونم با دانیال تنهاش بذارم ... از من که متنفر میشه سر ریحانه داد می‌کشه سر ریحانه خالی می‌کنه ... فحش بهش میده هولش میده ... و من نمی‌خوام سر بچه طفل معصوم خالی کنه ...دلم میخواد ریحانه رو بغل کنم بریم دوتایی گم‌و گور بشیم ... ی جایی که هیچ آشنایی نباشه .... من باشم و ریحانه ... اینقدررررر کاااااااار کنمم از خستگی شدید و بدن درد گریه کنم ولی روح دخترم در آرامش باشه روانش سالم باشه ... هرچی بخواد با عشق براش مهیا کنم نه با التماس و ترس و دعوا از دانیال خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:49

این روزا دلم عجیییییب یه آدم تازه میخواد ... بیاد بشینه باهام حرف بزنه ... دستامو بگیره... حرفمو بفهمه ... از ته دل خوشحالم کنه ... و بفهمه .... بفهمه از زندگی دقیقا چیو می‌خوام !!!!

خسته از باران تمنا......
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 14:08

سلام همدم ... حال و روزم بده .... خیلیییییی بد ... من اما هنوز زنده ام ....چندشب پیش با دانیال دعوام شد و تمام عصبانیتس و روی ریحانه خالی کرد ... نمی‌دونم چطوری ولی یه غولی از من بیرون اومد و تا تونستم سرش داد و هوار کردم که حق نداری با بچه من این رفتار و داشته باشی ... عروسک ریحانه رو پرت کرد که خورد توی پای ریحانه و عجیب غریب گریه کرد بچم دلم خواست با چاقویی که توی دستم بود برم دونه دونه انگشتاش و ببرم که این کار و با این طفل معصوم کرد ...خودم از این فاطمه ترسیدم اما هیچکس حق این اذیت و با بچه من نداره ... همدم در گوشی ی چیزی بگم ؟ دوستش ندارم این روزا ... ازش بدم میاد ... از خودش ، از خانواده اش ... از هر چیزی که به دانیال مربوط بشه بدم میاد ...الان چندشبه نمیذارم کنارم بخوابه بهانه امم ریحانه است ...همدم ؟ حالم از بودن باهاش بهم میخوره ....چهار روز دیگه تولدشه ... قصد داشتم کاری براش بکنم ؟ حقیقتا دلم میخواست ولی روحم نمیذاشت ... اون حتی زحمت نکشید یه تبریک بهم بگه ... مگه چ فرقی با روزای دیگه داره برام ؟ هیچ ...اما بیا از این روزای دخترم برات بگم ... اینقدر عشق شده که حد نداره ...عاشق لباسه ... تمام لباس هاشو می‌ره میاره وسط سالن از این مبل می‌بره رو اون مبل از اون مبل میاد میریزه وسط سالن ... حمام که میریم می‌دوعه دو سه تا لباس کثیف با خودش میاره براش بشورم ... البته خودش اول میشوره ...وقتی گریه میکنم میاد بغلم میکنه و قلبم آتیش میگیره که این بچه چرا منو باید توی این حال و وضع ببینه ؟اگه ببینه حتی خیره شدم توی فکر رفتم میاد مثلا میخواد حواسم و پرت کنه باهام لیلی حوزک میخونه.....یا مثلا مثل خودش میاد شیر میخوره ...عجیییییب این دختر زیبای چشم مشکیمو دوست دارم ... خیلی خیل خسته از باران تمنا......ادامه مطلب
ما را در سایت خسته از باران تمنا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : banooyesharghio بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 14:08